درود ...
در باور خودم سخت می گنجد که بیست و سه بهار را پشت سر نهاده ام ...
نمی دانم که از کدامین خودم بنویسم ...
از بی قراری ها ...
از دلتنگی ها ...
از غبار زمان بر روی لحظه های عمرم ...
از ترنم هق وهق و اشک در شبانه ها ...
از نجوای های من وستاره در بیکران آسمان زندگی ام ...
از ناگریزی و گریز از سکوت و شکایت و صبر ...
از ...
هر چه باشم ، باشد ...
ولی دومین چشن میلاد تنم را سرخوش تر از همیشه با تو بودم ...
سی ام خرداد هشتاد و هفت هم گذشت ...
من بیست و چهار ساله شده ام ؛ به همین سادگی ...
تا بعد ...