سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در فراسوی نگاه تبدارم، هنوز بارقه های سپید امید را به همراه دارم و هنوز هم بی قرار و بی تابم از اینکه ترانه های نگفته به همراه دارم...

بهار 1386 - .:. یاغی ترین .:.
153473 :کل بازدیدها
9 :بازدید امروز
:طراح قالب

بانوی بی پنجره

آرشیو
زمستان 84
بهار 85
تابستان 85
پاییز 85
زمستان 85
بهار 1386
تابستان 1386
پاییز 1386
زمستان 1386
بهار 1387
تابستان 1387

دوستان








روز میلاد تن من ...

درود ...

زود می گذرد ...

تا جشم برهم زنی بهار و خزانی را می بینی که سپری شده است

خوب بود و خوب گذشت، سالی که گذشت ...

و اوج گرفتم، اوجی که تا ستاره ممتد بود

سی ام خرداد هشتاد و شش است ... من بیست و سه ساله شده ام ... به همین سادگی ...  

روز میلاد تن من ...

از این هم خوشم میاد ... خیلی :

برای روز میلاد تن من نمی خوام پیرهن شادی بپوشی

به رسم عادت دیرینه حتی برایم جام سرمستی بنوشی

برای روز میلادم اگر تو به فکر هدیه ای ارزنده هستی

منو با خود ببر تا اوج خواستن بگو با من که با من زنده هستی

که من بی تو نه آغاز نه پایان تویی آغاز روز بودن من

نذار پایان این احساس شیرین بشه بی تو غم فرسودن من

نمی خوام از گلای سرخ و آبی برایم تاج خوشبختی بسازی

به ارزش های ایثار محبت به پایم اشک خوشحالی بباری

بذار از داغ دستهای تنها بگیره حرم و گرم بستر من

بذار با توبسوزه جسم خسته ببینی آتش و خاکستر من

تو ای تنها نیاز زنده بودن بکش دست نوازش بر سرمن

به تن کن پیرهنی رنگ محبت اگه خواستی بیایی دیدن من ...

تا بعد ...


نویسنده : محمد رضا وحیدی - 86/3/30 8:31 ص

شعری از دفاتر دریا ...

و بازهم درود ...

همیشه

به انتهای گریه که می رسم

صدای ساده ی فروغ را از نهایت شب می شنوم

صدای غروب غزال ها را

صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن ...

آرام تر که شدم

شعری از دفاتر دریا می خوانم

و به انعکاس صدایم در آینه اتاق

خیره می شوم

در برودت این همه حیرت

کجا مانده ای آخر ؟؟!!

ـ یغما گلرویی ـ

  

این همه حیرت ...

 

و باز هم تابعد ... !!


نویسنده : محمد رضا وحیدی - 86/3/10 1:51 ع

جایی برای غم ...

درود ...

دیشب ؛

دوباره دلم می خواست بگیرد, از غم ...

اما تو بودی و ...

تو بودی و جایی برای غم نبود ...

تو ...

تابعد ...


نویسنده : محمد رضا وحیدی - 86/2/25 10:26 ص

آسمانی ...

درود ...

تا به حال با خوت فکر کرده ای آسمان چرا ؟؟ آبی چرا ؟؟؟

 آبی

آسمان جای پرنده هاست

آبی دل پرنده است

پس پرنده باش ... تا آسمانی باشی ...

ـ دوشنبه، 10/2/86 ، ساعت 8 شب (...) !! ـ

تابعد ...


نویسنده : محمد رضا وحیدی - 86/2/13 2:44 ع

فرصت ...

درود ...

فرصت های آخرینم است و نفس نیز هم

می دانی و می دانم

کم کم باید دل کند و ...

سخت است ...

تحمل هق هق لحظه ها و تلخی شب

و باز هم در تنگ تنهایی خود غوطه ور می شوم

نمناکترین ترانه ها را زمزمه میکنم

غرق نبودنت می شوم ...

فرصت

تابعد ...


نویسنده : محمد رضا وحیدی - 86/1/26 9:39 ع

ستاره ...

درود ...

کهکشان است و هزاران ستاره یاغی

هزاران شهاب از جنس کلمه

اما تو ستاره ، ...

تو به خود نگیر ، اصلا به دل نگیر

آخر دل تو ، تمام وجود توست

درخشان ...

     بی ریا ...

          پرشکوه ...

ایام به کام !!

تابعد ...

 


نویسنده : محمد رضا وحیدی - 86/1/19 7:14 ع

آغاز بهار من ...

درود ...

قبل از آمدنت هیچ چیز معنا نداشت ...

نه زمین پرطراوت بود ...نه آسمان آبی و نه در زمستان برفی می بارید ...

آما وقتی که آمدی ... همه را با خود آوردی ... همه را ...

و آمدی و ماندی ... تا بهار سبزی خود را از تو وام گیرد ...

آمدی تا ستاره ها در شب های مبهم و تاریک در کرانه ی آسمان به رقص درآیند ...

آمدی ... تا لذت برف و قدم زدن در زیر آن جان بگیرد ...

آمدی و ماندی ... ماندی و ماندی ...

ماندگار شدی ...

تابعد ...


نویسنده : محمد رضا وحیدی - 86/1/14 8:36 ص

سال نو شد ...

درود ...

و هشتاد و پنج ، هشتاد و شش شد ...

به همین سادگی یک سال از عمرمان رفت ...

باشد که قدر بدانیم .. ایام و سال های پیش رو را ...

***

و تو تک سین من ، هفت سین من شده ای ...

سال نوی همگی دوستان مبارک ...

نوروز به کامتان !!

تابعد ...


نویسنده : محمد رضا وحیدی - 86/1/1 1:35 ع