يكي بود يكي نبود
اوني كه بود ،قيمت بودنشو داده بود !
اوني كه نبود،پول خريدن بودنشو نداده بود !
تو يه جنگل بـــــــــــــــــــــــــــزرگ
همه خرگوشا تصميم گرفتن كه آقا شيره رو يه جوري سر به نيست كنن !
قرار بود همه صد تا خرگوش جنگل با هم آقا شيره و دور و برياش يعني روباهه و گرگه و شغاله رو سر به نيست كنن ! بقيه حيوونام يواش يواش دنبال خرگوشا راه افتاده بودن .
آقا كفتاره براي آقا شيره خبر آورد كه حيووناي جنگل قراره چيكار كنن !
آقا شيره گرگه رو صدا زد و گفت برو همه رو از دم پاره پاره كن !
اما آقا روباهه گفت كه نه،اين كاره خوبي نيست چون تو هر چقدرم زورت زياد باشه زورت به صد تاشونم نمي رسه .
بعدشم اگر همه حيونا رو بكشي ديگه تو ميخواي سلطان كدوم جنگل باشي؟
آقا روباهه به آقا شيره گفت كه به آقا گرگه و آقا شغاله بگو كه با هم دعوا كنن اما تو اين دعوا بايد آقا گرگه كتك خور باشه !
يه روز آفتابي همه جارچيا جار زدن كه آقا شغاله قراره با آقا گرگه دعوا كنن .
موقع ظهر همه خرگوشا كه از دست آقا گرگه ناراحت بودن جمع شدن تا دعواي شغال و گرگ رو ببين .
آقا گرگه و آقا شغاله با هم دعوا كردن.آريالا شغاله هم آقا گرگه رو كتك زد.
بعد آقا شغاله شروع كرد به بد و بيراه گفتن به آقا گرگه و آقا شيره و آقا روباهه.
آقا شغاله حرفاي قشنگ قشنگ مي زد، از اين حرف مي زد كه آقا گرگه و شيره و روباهه بايد به جاي خرگوشا علف بخورن .
ولي مگه مي شد كه گرگ و روباه و شير و شغال علف بخورن ؟
شغاله به خرگوشا هويچ و كلم هاي خوش رنگ ميداد. براشون قصه هاي قشنگ تعريف ميكرد.گوشاشون رو دراز ميكرد و تو گوشاشون موم پر ميكرد تا صداي دوستاشون كه كمك ميخوان رو نشنون!
بلبل هام مجاز شده بودن هر چقد ميخوان بخونن حتا موقع ظهر كه آقا شيره استراحت ميكرد.