رنگ سال گذشته را دارد همه لحظه های امسالم 365 حسرت را همچنان می کشم به دنبالم قهوه ات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمیگنجم دیده ام در جهان نما چشمی که به تکرار میکشد فالم یک نفر از غبار میآید مژده تازه تو تکراریست یک نفر از غبار آمد و زد زخمهای همیشه بر بالم باز در جمع تازه اضداد حال و روزی نگفتنی دارم هم نمیدانم از چه میخندم هم نمیدانم از چه مینالم راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشاییست به غریبی قسم نمیدانم چه بگویم جز اینکه خوشحالم دوستانی عمیق آمدند چهره هایی که غرقشان شده ام میوه های رسیده ای که هنوز من به باغ کمالشان کالم چندیست شعرهایم را جز برای خودم نمیخوانم شاید از بس صدایشان زده امدوست دارند دوستان لالم ....