درودی پاییزی ...
دست به دست شب که بر تن آسمان قدم میزنی شراره های بیتاب نگاهت به دیدگان دربندم برخورد میکنند ...
شب بوسه های تو بر تن قاصدک ها می درخشد و این همیشه بیقرار به تمنای قاصدکی پشت دیوار ..
و دیوار ... خشتی از نفرت وخشتی از حسرت ...
به یاد بغض های گاه و بی گاه که می افتی به یاد بیاور رخوت دیوار * من و تو* را ..
به یاد بیاور نزدیکی اجل * خداحافظ * را ..
به یاد بیاور نزدیکی سرود و سماع *ما شدن* را ...
تو همیشگی ترین باش تا که بودنم بماند ...
تا بعد ...