|
|
لال و کمین نشسته یک غزل شبانه ام .....
|
درود ....
برای خاکستری ها ....کسانی که سپیدند ولی روزهای سیاهی دارند

همنفسم ! همقفسم ! خسته تر از ترانه ام لال و کمین نشسته ی یک غزل شبانه ام کوچه نشین و پرسه گرد تا تپش دشنه و درد در صف اجباری این حراج تازیانه ام می روم و نمی رسم به اوج سقف بی ستون تیشه به ریشه می زنم ‚ تا دل فواره ی خون تیشه ی فرهادی من ! دل دل آزادی من بگو به قله میرسم از این گذرگاه جنون ؟ به من بگو به باغ ما چگونه چیره شد خزان ؟ که این حریق بی حیا شراره زد به جانمان تشنه تر از همیشه ام ! جام نهان نما کجاست ؟ هق هق بی دروغ من خنده ی بی ریا کجاست ؟ از پی کشف آینه واژه به واژه می روم با من خود غریبه ام آن من آشنا کجاست ؟ من که از این گریه پلی به سحر و جادو نزدم پیش حضور ممتد حادثه زانو نزدم در این ظلام تو به تو ، جرم مرا به من بگو من که تلنگری به این بغض غزلگو نزدم به من بگو به باغ ما چگونه چیره شد خزان ؟ که این حریق بی حیا شراره زد به جانمان
تابعد .....
|
نویسنده :
محمد رضا وحیدی
- 85/2/24 7:39 ع
|
|
|
|