دل از سنگ بايد که از درد عشق ننالد خدايا دلم سنگ نيست مرا عشق او چنگ اندوه ساخت که جز غم در اين چنگ آهنگ نيست
به لب جز سرود اميدم نبود مرا بانگ اين چنگ خاموش کرد چنان دل به آهنگ او خو گرفت که آهنگ خود را فراموش کرد
نمي دانم اين چنگي سرونوشت چه مي خواهد از جان فرسوده ام کجا مي کشانندم اين نغمه ها که يکدم نخواهند آسوده ام
دل از اين جهان بر گرفتم دريغ هنوزم به جان آتش عشق اوست در اين واپسين لحظه زندگي هنوزم در اين سينه يک آرزوست
دلم کرده امشب هواي شراب شرابي که از جان برآرد خروش شرابي که بينم در آن رقص مرگ شرابي که هرگز نيابم بهوش
مگر وارهم از غم عشق او مگر نشنوم بانگ اين چنگ را همه زندگي نغمه ماتم است نمي خواهم اين ناخوش آهنگ را ............
سلام .خيلي زيبا بود ايول داداش.
راستي قالب جديدت مبارك ... خيلي زيباست.
بالاخره منم اكتيو شدم هههاپم.دوست داشتي بيا خوشحال ميشم.شاد باشيياعلي