سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در فراسوی نگاه تبدارم، هنوز بارقه های سپید امید را به همراه دارم و هنوز هم بی قرار و بی تابم از اینکه ترانه های نگفته به همراه دارم...

زمستان 84 - .:. یاغی ترین .:.
153476 :کل بازدیدها
12 :بازدید امروز
:طراح قالب

بانوی بی پنجره

آرشیو
زمستان 84
بهار 85
تابستان 85
پاییز 85
زمستان 85
بهار 1386
تابستان 1386
پاییز 1386
زمستان 1386
بهار 1387
تابستان 1387

دوستان








حاجی فیروز ....

یه جورایی میشه گفت آخرین سلام ....

 

می خوا م یه خاطره براتون بگم

از وقتی که من هم مثل شما روی زمین بودم

یادم میاد توی زمین یه بچه بیچاره بود

پدر نداشت خونه نداشت آواره بود

کنار این خیابون ها قدم زنون هی داد میزد آی روزنومه آی روزنومه

اما فروش روزنومه خرجی اون رو نمی داد

آهان .... بگم که بچه هه مادری داشت افلیج و بی کس و مریض

ولیکن این بچه خوب غذا نداشت واسه مریض واسه مریض که مادرش بود و عزیز

یواش یواش ایام نوروز می رسید ...

خلاصه ... این بچه هه از بی پولی درمونده شد

یهو یه تصمیم گرفت ... ذغال به صورت و زد یک قابلمه شکسته رو بدست گرفت

بچه هه شد حاجی فیروزه که کار عید نوروزه

می زد و می خوند :

ارباب خودم سام و علیکم ، ارباب خودم سرتو بالا کن

ارباب خودم بزبز قتدی ، ارباب خودم چرا نمی خندی

بچه های پول دار شهر از صدای خنده اون ، شادی اون ، پول دادن و رفتن سوی کارای خود

بچه ی غصه دار قصه ما با شادی کردن پول گرفت

چه کار سختی بود و بس غصه داری شادی کنی

به سختی ها به مشکلات دهن کجی دهن کجی هی خودتو خالی کنی

خلاصه اون غذا گرفت واسه ننه اش

دوید سوی خونه سرد

ساعت شمار هی تیک و تیک می رفت سوی سال دیگه

وقتی رسید بچه خونه سال دیگه شد سال دیگه

بچه با نون تندی دوید سوی ننه اش

داد زد و گفت آهای ننه سال نوه

براتون نون آوردم....

اما دیگه از ننه هه کسی صدایی نشنید .....

 

آرزو دارم که در سال جدید ستاره های دلتان همچنان تابناک

باشید مستدام و ایام به کام

 


نویسنده : محمد رضا وحیدی - 84/12/28 8:25 ص

ابتذال لحظه ها

همراه من کسی نبود جز ابتذال لحظه ها .....

 

دیشب پر زخاطره بودم

انبوهی از رفتن و نرفتن

ترس از مردن و نمردن

بیم از بودن و نبودن

دیشب پر زخاطره بودم

مهمان کوچه ها و باد

دور از نگاه سایه ام

همرا هق هق زیاد

دیشب پر زخاطره بودم

در راستای استوا

قبله کدام طرف ؟؟

خط رکوع و انحنا

همراه من کسی نبود

جز ابتذال لحظه ها

در امتداد آن .....

یاغی ترین ستاره ها....

 


نویسنده : محمد رضا وحیدی - 84/12/21 1:57 ع

بیم باز نیامدن نگاه تو در خوابم

..... بیم باز نیامدن نگاه تو در خوابم  ......

در فراسوی نگاه تبدارم

هنوز بارقه های سپید امید را به همراه دارم

و هنوز هم بی قرار و بی تابم

از اینکه ترانه های نگفته به همراه دارم

از اینکه هنوز در خیال و رویایم

نقش مبهمی از ستاره ها به یاد دارم

باورم کن که هر شب در خوابم

چه کابوس عنیف و سرکشی دارم

بیم باز نیامدن نگاه تو در خوابم.....

بیم مردن لحظه ها در احساسم

و سپس دفن اطلسی ها به گلدانم

باورم کن مرا که هنوز بی تابم

مرا که از تولد اقاقی آگاهم

مرا که به بی سر و سامانی باد را می مانم

مرا که به دلخوشی یاد را می مانم

تا بعد ......


نویسنده : محمد رضا وحیدی - 84/12/14 8:20 ص

امان از دست ما آدم ها .....

 سلام به تمامی دوستان عزیز

با وفایانی که در نخستین عبور

  برای این ستاره دست تکان دادند

دست یکایکتان را به گرمی می فشارم

 

امان ....

امان از دست ما آدم ها.....

امان از دست ما آدم ها که سخنان بزرگی بر زبان می آوریم.....

امان از دست ما آدم ها که سخنان بزرگی بر زبان می آوریم اما به همان اندازه دل بزرگی نداریم.....

امان از دست ما آدم ها که سخنان بزرگی بر زبان می آوریم اما به همان اندازه دل بزرگی نداریم اما اگر حرفهایمان از دل باشد.....

امان از دست ما آدم ها که سخنان بزرگی بر زبان می آوریم اما به همان اندازه دل بزرگی نداریم اما اگر حرفهایمان از دل باشد

می توانیم بزرگترین آدم ها را بسازیم.....

امان از دست ما آدم ها .....

امان .....

 

تابعد .....

 


نویسنده : محمد رضا وحیدی - 84/12/8 9:4 ع

باز در جمع تازه اضداد حال و روزی نکفتنی دارم

 به نام خدای ستاره های یاغی  ....

سپاس ....

سپاس همی گویم خدای ستاره را که به من قدرتی داد تا دوباره در این ظلمت نمناک و بس وهم انگیز

اما در جمع نیکان و اضداد

بنوسیم از باد

بنویسم از یاد

خرسندم و مشعوفم که سر آغازی تازه با شماها دارم

 شما آدم های یک رنگ این شهر هزار رنگ

و می خواهم به خاطر عطر حضور شما

برای شما بنویسم

از روزهای بی خاطره ام .... از شب های بی خاطره ام

از شب هایی که ستاره های یاغی

در این شب شناور

دست به دست ماه

دوشادوش ابر های خاکستری

در این ظلمت قدار

بر بال شب

قدم می گسترانند ......

مرا با ستاره های یاغی ام تنها مگذارید

و با سپاس از همراه خوبترم احسان که قاصدکی سوخته بود ولی حالا در کنار دریایی از اشک , ساحل نشین شده است

 ( وبلاگ ساحل نشین اشک   (

محمد وحیدی

 


نویسنده : محمد رضا وحیدی - 84/12/4 5:25 ع