ادامه ميدهد : آسمان را مي بيني ؟!
مي بيني که زمين چه با سخاوت تحمل اين همه اشک آسمان را دارد ؟!
شانه ها و آغوش تو براي من چنين با سخاوتند ؟؟سرم را بالا ميگيرم و مي گويمش: بخوان ... از چشمانم بخوان که مي توانم يا نه ...
خيره به من و هيچ نمي گويد و من نيز هم ...
.
خيلي ها از پسش بر نمي آن
هيچ وقت از قولي كه به عشقت دادي فاصله نگير