سلااام...
دل ودلواژه...
يک آن قد راست کرد آنچه...
هاا...يادم آمد...
آنچه گذشتنيست
چقدر راست است ...
به خدا...
همان صحبت صبر و سحر
يا علي....
سلام
صبح آدينه بخير
مي خواهم از فردا دقيقا از فردا واقعيت ها را ببينم اگرچه خيلي سخت .
دعايم ميکني ؟
سوگند
سلامي و عليكي
بعد از مدتها
//
اين ثانيه ها هم مي گذرد
و از پس سالها
تنها خاطراتي مي مانند و دردي و داغي و عشقي
عشقي كه گوارايي اش را مديون نامرادي هاي همين روزگار است
سرخوش باشيد!
ننوشته ها را ننويسي بهتر است
وقتي كه با نوشتن
تنها لگدمال مي كنيم واژه ها را...
.
خوشحالم كه دوباره مي نويسي
سلام ياغي ترين!!!
خدا نکنه سازت ، کوک نباشه و دلت پر از درد باشه...چرا حال و هواي وبلاگت اينطوري شده...ديگه پيش ما نمياي؟...
سلام ياغيترين من
آرزو دارم بار ديگر شاد باشي و ديگر از درد و غربت و جدايي و نهها جانت به ستون نيايد. گاهي با خودم فكر ميكنم مگر ما چه چيز كم داريم؛ خدا را داريم، من تو را ، تو من را ، دستهايي گرم، دلهايي تبدار، قلبهايي عاشق، جوانيم، ما ميتوانيم، بزن به جاده، بزن . . .