• وبلاگ : .:. ياغي ترين .:.
  • يادداشت : به خاطر تولدت ...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 9 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + باران 

    تو را زبان بسته فرياد مي کشم

    در امتداد شوقي که از آواز بي صدايم برخاسته

    دندان مي فشارم :

    مرا بشنو

    که از بيخ گلو هجاهاي ناهنجارم

    صداي مهربانت را به لکنت آواز داده است

    بيا که بالهاي کهن? پدربزرگ

    سهم ابدي شوق پرواز تو بوده است

    + باران 

    قطار مي رود

    تو مي روي

    تمام ايستگاه مي رود

    و من چقدر ساده ام

    كه سالهاي سال

    در انتظار تو

    كنار اين قطار رفته ايستاده ام

    و همچنان

    به نرده هاي ايستگاه رفته تكيه داده ام!

    + باران 
    از خدا پرسيدم:خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟ خدا جواب داد:گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير،با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو.ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز .شک هايت را باور نکن و هيچگاه به باورهايت شک نکن.زندگي شگفت انگيز است فقط اگربدانيد که چطور زندگي کنيد
    يادم باشد : حرفي نزنم که دلي بلرزد و خطي ننويسم که کسي را آزار دهد ،
    يادم باشد : که روز و روزگار خوش است و تنها دل من است که دل نيست ،
    يادم باشد : جواب کينه را با کمتر از مهر و جواب دو رنگي را با کمتر از صداقت ندهم ،
    يادم باشد : بايد در برابر فرياد ها سکوت کنم و براي سياهي ها نور بپاشم ،
    يادم باشد : از چشمه ، درس خروش بگيرم و از آسمان ، درس پاک زيستن،
    يادم باشد : سنگ خيلي تنهاست، بايد با او هم لطيف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند ،
    يادم باشد : براي درس گرفتن و درس دادن به دنيا آمده ام نه براي تکرار اشتباهات گذشته !
    يادم باشد : هر گاه ارزش زندگي يادم رفت در چشمان حيوان بي زباني که به سوي قربانگاه
    مي رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پي ببرم ...
    يادم باشد : مي توان با گوش سپردن به آواز شبانه دوره گردي که از سازش عشق مي بارد به
    اسرار عشق پي برد و زنده شد !
    يادم باشد : گره تنهايي و دلتنگي هر کسي فقط به دست خودش باز مي شود ،
    يادم باشد : هيچگاه لرزيدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم ...
    و يادمان باشد : هيچگاه از راستي نترسيم !
    + باران 
    روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اين که
    متوجه شود از بين او سجاده اش عبور کرد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد
    هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي مجنون به خود آمد و گفت من که
    عاشق ليلي هستم تورا نديدم تو که عاشق خداي ليلي هستي چگونه
    مرا ديدي.
    + باران 

    روزهايت را با من قسمت مي کني

    تا شبها را به يادت بنويسم

    باد دست نوشته هايت را ورق مي زند

    و ستاره ها در چراغاني چشمانت شب هاي شعر برپا مي کنند

    بگو ! بگو ! با روياهايم چه مي کني؟

    + ستاره‏ات 
    به پاس تمام مهرباني‏هايت ياغي‏ترينم ...

    مبارک... ايشالا... جشن صد سالگي ش

    + باران 
    تولد ستاره ترينت مبارك