ميخواهمت چنان كه شب خسته خواب را ميجويمت چنان كه لب تشنه آب را
محو توام چنان كه ستاره به چشم صبحيا شبنم سپيدهدمان آفتاب را
بيتابم آنچنان كه درختان براي باديا كودكان خفته به گهواره تاب را
بايستهاي چنان كه تپيدن براي دليا آنچنانكه بال پريدن عقاب را
حتا اگر نباشي، ميآفرينمت چونانكه التهاب بيابان سراب را
اي خواهشي كه خواستني تر ز پاسخيبا چون تو پرسشي چه نيازي جواب را
قيصر امين پورفروردين 77
وناگهان چقدر زود دير مي شود!قيصر شعر امروز هم رفت!