براي تو مي نويسم.براي تو که روزي آسمان دلت ابري بود.هروقت دلتنگ شدي سري به دفترچه خاطراتمان بزن.هنوز هم فرشته ها طرح لبخندت را روي ابرها نقاشي مي کنند.کوچه ي بن بست ما منتظر است تا صداي قدم هايت را به گوش پنجره ي اتاقم برساند.به سويم بيـــا!من در جاده سر نوشت گم شده ام و در ظلمات جنگل نا اميدي پنهانم...با بقچه ي خاکستري خاطراتم راهي شهر رويايي خيال مي شوم و از جاده پر از ابهام و ترديد مي گذرم و به بهار مي رسم.من بهار زندگيمان را در واژه هاي سبز يافته ام.پس بيا انديشه هايمان را عاشقانه پرواز دهيم به سمت فردايي که هرگز ميزبان تلخي ها نخواهد شد...