سلام رفيق...
برفها لهيده بر چادر يكنواختي سياهي و سرما
پيرمردي چپيده در پوستين تنهائي خويش
همسفر با
سردي ميله هاي آهني يك نيمكت در پارك
رژه سواره نظام خاطرات
لحظه ها، آبستن حادثه اي بي اراده
خرمن طلايي باور،
شعله ور
غوطه ور
در تب عفونت زخمي كهنسال
بي صدا مي نالند
« كاش در رهگذر آينه ها سنگ نبود »
موفق باشي رفيق... ياحق. كوير