اي دشت سرشار از آواز، اي وسعت بيکرانه!مدهوش آوازهاتم، ميخوانمت، عاشقانهآيينهي بيقراريست، اشراق چشمان مستتيک آسمان مرغ عاشق، ميخواند آنجا ترانههرگز نخواهي شکست اي تنهاترين سروِ اين باغبا آنکه زخمي نشانده است، بر گردهات تازيانهمردان اين کوچه غرقاند، در عمق کابوسهاشانتنها تو لبريز دردي، تنها تو در اين ميانهمن ماندهام غرق پاييز، آه اي بهار غزلخيز!تا لحظههاي شکفتن، با من بمان جاودانه