من جلوه ي هستي را در نيلي چشمانت ديديم
تو را در خلوت شبهايم فرياد کردم
صبورانه سوختم و ساختم با من بمان
تا سرود عشق را با عشق سازم
نتونستم قد رعنا تو ببينم
اخه چشمي که پر ابه طاقت ديدن نداره
نتونستم گل سرخي برات از شاخه بچينم
اخه دستي که بلرزه جرات چيدن نداره
ترس ديدن يا شنيدن که ميخواست بده به بارم
سايه اي بود سرد و سنگين رو يه ذره اعتمادم
چه شبايي تو اتاقم واسه تو نامه نوشتم
جاي تو نامه رو خوندم اخر از نامه گذشتم
اگه روزي روزگاري بشه باز تو رو ببينم
وحشت از دنيا ندارم که گل سرخ و بچينم
اگه روزي روزگاري بشه باز تو رو ببينم
گل سرخي نميمونه که نخوام برات بچينم