بسر افکنده مرا سايه اي از تنهائي..
چتر نيلوفر اين باغچه بودائي...
بين تنهائي و من ..راز بزرگي ست بزرگ ..
هم از آنگونه که دربين.. تو زيبائي ...
بارَش از غيرو خودي ...هر چه سبکتر؛ خوشتر
تا به ساحل برسد رهسپُر ِ در يائي..
آفتابا توو آن کهنه درنگت در روز ...
من شهابم... من و اين شيوه ي شب پيمائي...
بو سه اي داد ي و تا بوسه ي ديگر مستم ..
کس شرابي نچشيداست بدين گيرائي ..
((تا تو برگردي و از نو غزلي بنويسم ..))
مي گذارم که قلم پر شود از شيدائي ...