نام من عشق است .. خسته ام .. زخمي ام . سراپا زخم ..
با شما طي کرده ام راه درازي را .. راه شش ساله اي از دفاتر حافظ تا غزل هاي شما
راهي سي ساله با فردوسي .
راهي جاودانه با ليلاها و مجنون هايش..
اين زمانم گرچه ابر تيره پوشيده است ..اما .. اما .. من همان خورشيدم . ميشناسيد مرا ؟
پاي رهوارش شکسته سنگلاخ دهر ..
اينک اين افتاده از پاي را ميشناسيد
من عشقم .. اينچنين بيگانه از من روي مگردانيد ..
در مبنديدم به حاشا . ميشناسيدم ..
عشق قيس و حسن ليلي ..
در کفه فرهاد تيغه من نهادم
من بريدم بيستون را .. مسخ کرده گر چه چهره ام را اين ايام..
با همين ديدار باز هم ميشناسيدم
من همانم آشناي سالهاي دور .. مي شناسيديم